سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بنى امیه را مهلتى است که در آن مى‏تازند ، هر چند خود میان خود اختلاف اندازند . سپس کفتارها بر آنان دهن گشایند و مغلوبشان نمایند [ و مرود مفعل است از « ارواد » و آن مهلت و فرصت دادن است ، و این از فصیح‏ترین و غریبترین کلام است . گویى امام ( ع ) مهلتى را که آنان دارند به مسابقت جاى ، همانند فرموده است که براى رسیدن به پایان مى‏تازند و چون به نهایتش رسیدند رشته نظم آنان از هم مى‏گسلد . ] [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 86 خرداد 9 , ساعت 11:54 صبح

 

 

برنامه امیرمؤمنان علیه السلام در نخستین روزهاى حکومت‏خویش پاکسازى محیط جامعه اسلامى از حکام خودکامه‏اى بود که بیت المال مسلمانان را تیول خویش قرار داده،بخش مهمى از آن را به صورت گنج در آورده بودند وبخش دیگر را در راه مصالح شخصى خود مصرف مى‏کردند وهرکدام در گوشه‏اى، حاکمى خود مختار وغارتگر وآفریننده اختناق بود. در راس آنان معاویه فرزند ابوسفیان بود که از دوران خلیفه دوم، به این بهانه که در همسایگى قیصر قرار دارد، در قصرهاى قیصرى غرق در ناز نعمت‏بود وهرکس که سخنى بر ضد او مى‏گفت فورا تبعید یا نابود مى‏شد.

وقتى خبر سرپیچى حاکم خودکامه شام به امام علیه السلام رسید، وى با سپاه رزمنده خویش تصمیم گرفت که به تمرد معاویه با قدرت پاسخ بگوید ودر این فکر بود که ناگهان نامه ام الفضل، دختر حارث بن عبد المطلب، به وسیله پیک تندرو رسید وامام علیه السلام را از پیمانشکنى طلحه وزبیر وحرکت آنان به سوى بصره آگاه ساخت. (1) ) وصول نامه تصمیم امام را دگرگون ساخت وسبب شد که آن حضرت با همان گروهى که عازم شام بود به سمت‏بصره حرکت کند تا پیمانشکنان را در نیمه راه دستگیر کند وفتنه را در نطفه خفه سازد. از این جهت،« تمام‏» فرزند عباس را به فرماندارى مدینه و«قثم‏» فرزند دیگر او را به فرماندارى مکه نصب کرد (2) وبا هفتصد نفر (3) فدایى از مدینه راه بصره را در پیش گرفت. وقتى به «ربذه‏» رسید آگاه شد که پیمانشکنان قبلا احتمال دستگیرى خود را در نیمه راه پیش بینى کرده بودند وبه وسیله افراد آشنا از بیراهه عازم بصره شده اند. (4)

اگر امام علیه السلام از حرکت آنان زودتر آگاه شده بود در نیمه راه دستگیرشان مى‏کرد ودستگیرى آنان بسیار آسان بود وبا مقاومتى روبرو نمى‏شد. زیرا اتحاد زبیر با طلحه اتحادى صورى بود وهر یک مى‏خواست‏خود زمام امر را به دست‏بگیرد ودیگرى را از صحنه طرد کند. نفاق آنان به حدى بود که از لحظه حرکت از مکه آثار اختلاف در بین آن دو آشکار شد. حتى در مسیر بصره کار امامت در نماز به جاى باریک کشید وهر کدام مى‏خواست پیشواى همراهان در نماز شود. به سبب همین اختلاف، به فرمان عایشه، هر دو از امامت در جماعت محروم شدند وامامت نماز به فرزند زبیر، عبد الله واگذار شد. معاذ مى‏گوید:به خدا سوگند اگر این دو نفر بر على پیروز مى‏شدند هرگز در مسئله خلافت‏به توافق نمى‏رسیدند. (5)

برخى از یاران امام یاد آور شدند که از تعقیب طلحه وزبیر منصرف شود، ولى امام نظر آنان را نپذیرفت. على علیه السلام در این مورد سخنى دارد که یاد آور مى‏شویم:

«والله لا اکون کالضبع تنام على طول اللدم حتى یصل الیها طالبها و یختلها راصدها. و لکنی اضرب بالمقبل الى الحق المدبر عنه و بالسامع المطیع العاصی المریب ابداحتى یاتی علی یومی‏». (6)

به خدا قسم، من هرگز مانند کفتار نیستم که با نواختن ضربات آرام وملایم بر در لانه‏اش به خواب رود وناگهان دستگیرش سازند. بلکه من با شمشیر برنده علاقه مندان حق آنان را که پشت‏به آن کنند مى‏زنم وبه یارى دستهاى فرمانبرداران، عاصیان وتردید کنندگان را عقب مى‏رانم تا آن گاه که مرگ من فرا رسد.

على علیه السلام با این سخن برنامه خود را اعلام کرد وسکوت را در برابر یاغیان وباجگیران روا نداشت وبراى تحقق این هدف به فکر تجدید سازمان سپاهیان خود افتاد.

تجدید سازمان ارتش

امام علیه السلام پس از آگاهى از فرار ناکثان تصمیم گرفت که آنان را تا بصره تعقیب کند، ولى گروهى که همراه آن حضرت بود از هفتصد یا نهصد نفر تجاوز نمى‏کرد. هرچند اکثر آنان را رزمندگان زبده مهاجرین وانصار، که برخى در نبرد بدر نیز شرکت داشتند، تشکیل مى‏داد، اما این تعداد براى مقابله با گروهى که براى نبرد اجیر شده بودند وقبایلى از اطراف بصره را نیز با خود هماهنگ ساخته بودند کافى نبود. ازاین رو، امام تصمیم گرفت که به ارتش خود سازمان جدید دهد واز قبایل اطراف که تحت اطاعت امام بودند کمک بگیرند. براین اساس، عدى بن حاتم به سوى قبیله خود (طى) رفت وآنان را از حرکت على -علیه السلام براى سرکوبى پیمانشکنان آگاه ساخت ودر انجمن سران قبیله چنین گفت:

بزرگان قبیله طى! شما در دوران پیامبر از نبرد با او خوددارى کردید وخدا وپیامبرش را در حادثه «مرتدان‏» یارى دادید.آگاه باشید که على بر شما وارد مى‏شود. شما در عصر جاهلى براى دنیا نبرد مى‏کردید; هم اکنون، در عصر اسلام، براى آخرت بجنگید.اگر دنیا را بخواهید، نزد خدا غنیمتهاى فراوانى وجود دارد. من شما را به دنیا وآخرت دعوت مى‏کنم.هم اکنون على ومجاهدان بزرگ اسلام، از مهاجرین وانصار وبدرى وغیر بدرى، به سوى شما مى‏آیند وبر شما وارد مى‏شوند. تا دیر نشده است‏برخیزید وبه استقبال امام بشتابید.

سخنرانى عدى شور عجیبى در آن انجمن پدید آور دوصداى تایید وتصویب از هر طرف بلند شد واعضاى انجمن، همگى، آمادگى خود را براى نصرت وکمک امام علیه السلام اعلام کردند. هنگامى که امام بر آنان وارد شد، پیرمردى در برابر آن حضرت ایستاد وبه او به این نحو خوش آمد گفت:

آفرین بر تو اى امیر المؤمنین، به خدا سوگند، اگر بیعت تو بر گردن ما نبود ما تو را به سبب خویشاوندیت‏با پیامبر وسوابق درخشانت‏یارى مى‏کردیم. تو راه جهاد را در پیش بگیر وهمه مردم قبیله طى پشت‏سر تو قرار دارند وهیچ کس از آنان از سپاه تو تخلف نمى‏کند.

نتیجه اقدام عدى این بود که گروهى سوار نظام به ارتش امام علیه السلام پیوستند وارتش او تجدید سازمان یافت.

در کنار قبیله طى قبیله بنى اسد زندگى مى‏کردند. یک نفر از سران آن قبیله به نام زفر، که از مدینه ملازم امام علیه السلام بود، از حضرتش اجازه گرفت که وى نیز به میان قبیله خود برود وآنان را به یارى امام دعوت کند. وى پس از مذاکره با افراد قبیله خود موفق شد که گروهى از آنان را براى یارى على -علیه السلام آماده سازد وهمراه خود به اردوگاه آن حضرت بیاورد. البته نتیجه اقدام زفر، از نظر موفقیت، به سان عدى نبود وعلت آن این بود که عدى، به سبب اصالت‏خانوادگى وبذل وبخششهاى پدرش (حاتم) در میان قوم خود نفوذ فوق العاده اى داشت، در حالى که زفر از این موقعیت‏برخوردار نبود. گذشته از این، قبیله طى استوارى عقیده وانضباط اسلامى خود را در حادثه مرتدان به خوبى نشان داده بود وپس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم یک نفر از آنان مرتد نشد، در صورتى که قبیله بنى اسد راه ارتداد را در پیش گرفت وبار دیگر، بر اثر مجاهدتهاى قبیله‏طى، بنى اسد به اسلام بازگشتند. (7)

سرگذشت ناکثان در راه بصره

طلحه وزبیر از یاران رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بودند ولى از چنان موقعیت وقدرتى برخوردار نبودند که به تنهایى بتوانند بر ضد حکومت مرکزى بشورند وسپاهى را از از مکه تا بصره رهبرى کنند. اگر همسر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در میان آنان نبود واگر ثروت کلان امویان را در اختیار نداشتند در همان مکه توطئه آنان بر ملا ونقشه هایشان نقش بر آب مى‏شد. بارى، آنان در پوشش خونخواهى عثمان واینکه على علیه السلام قاتل یا هوادار قاتلان اوست مکه را به عزم بصره ترک گفتند ودر طى راه پیوسته شعار «یالثارات عثمان‏» سر مى‏دادند. ولى این شعار چندان مسخره بود که حتى نزدیکان عثمان نیز بر آن مى‏خندیدند. دو ماجراى زیر شاهد صدق این مطلب است:

سعید بن عاص در منطقه «ذات عرق‏» با کاروان ناکثان، که در راس آنان طلحه وزبیر بودند، ملاقات کرد. سعید که خود از آل امیه بود، رو به مروان کرد وگفت: کجا مى‏روید؟ مروان در پاسخ گفت:مى رویم تا انتقام خون عثمان را بگیریم. سعید گفت: چرا راه دور مى‏روید; قاتلان عثمان همانان هستند که در پشت‏سر شما حرکت مى‏کنند(یعنى طلحه وزبیر). (8)

ابن قتیبه در این مورد روشنتر سخن گفته است.او مى‏نویسد:

وقتى طلحه وزبیر وعایشه در سرزمین «ابوطاس‏» از منطقه خیبر فرود آمدند، سعید بن عاص، د رحالیکه مغیرة بن شعبه او را همراهى مى‏کرد، با کمان سیاهى که بر دست داشت‏به سراغ عایشه رفت وگفت:کجا مى‏روى؟گفت: به بصره. سعید گفت: چه مى‏خواهى؟گفت: انتقام خون عثمان را. سعید گفت: اى ام المؤمنین! قاتلان عثمان در رکاب تو هستند. آن گاه به سراغ مروان رفت وهمین گفتگو را با او نیز داشت وگفت:قاتلان عثمان همین طلحه وزبیر هستند که با کشتن او حکومت را براى خود مى‏خواستند، اما چون به هدف خود نرسیده‏اند مى‏خواهند خون را با خون وگناه را با توبه بشویند. (9)

مغیرة بن شعبه، که پس از شهادت على علیه السلام دست راست معاویه به شمار مى‏رفت، در آن روز رو به مردم کرد وگفت:اى مردم، اگر با ام المؤمنین بیرون آمده اید براى او نیکفرجامى بخواهید، واگر براى گرفتن انتقام خون عثمان خروج کرده اید قاتلان عثمان همین سران شمایند، واگر به منظور انتقاد بر على به راه افتاده اید بگویید چه اشکالى بر او گرفته اید. شما را به خدا، در ظرف یک سال از برپا کردن دو فتنه (قتل عثمان ونبرد با على) بپرهیزید. ولى نه سخنان سعید ونه کلام مغیره، هیچ یک در آنان اثر نکرد. پس سعید راه یمن را ومغیره راه طائف را در پیش گرفت وهیچ کدام در نبردهاى جمل وصفین شرکت نجستند.

شتاب در حرکت

طلحه وزبیر براى پرهیز از گرفتارى به دست امام علیه السلام منازل میان مکه وبصره را به سرعت طى مى‏کردند. از این رو، به فکر تهیه شترى تندرو افتادند که هرچه زودتر عایشه را به بصره برساند. در نیمه راه، عربى را از قبیله «عرنیه‏» دیدند که بر جمل (شتر نر) تیز پایى سوار است. از او خواستند که جمل خود را بفروشد. او ارزش شتر خود را هزار درهم گفت. خریدار اعتراض کرد وگفت: مگر دیوانه‏اى؟ کجا ارزش یک جمل هزار درهم است؟ صاحب شتر گفت: تو از وضع آن آگاه نیستى. هیچ شترى را یاراى مسابقه با آن نیست.خریدار گفت:اگر بدانى این جمل را براى چه کسى مى‏خواهم بدون دریافت درهمى آن را مى‏بخشى.پرسید: براى چه کسى مى‏خواهى؟گفت‏براى عایشه ام المؤمنین،صاحب شتر، از روى اخلاص به ساحت نبوت، جمل را تقدیم کرد ودر برابر آن چیزى نخواست. خریدار براى اینکه از او به عنوان راهنما استفاده کند، او را به محلى که کاروان عایشه در آنجا فرود آمده بود برد ودر مقابل آن جمل یک شتر ماده به ضمیمه چهار صد یا ششصد درهم به وى داد واز او خواست که آنان را در پیمودن بخشى از این بیابان کمک کند واو نیز پذیرفت.

راهنما، که از آشناترین افراد به آن سرزمین بود، مى‏گوید: از هر آبادى وچاه آبى که عبور مى‏کردیم عایشه نام آنجا را از من سؤال مى‏کرد; تا اینکه وقتى از سرزمین «حواب‏» عبود کردیم صداى سگان آنجا بلند شد. ام المؤمنین سر از هودج بیرون آورد وپرسید: اینجا کجاست؟گفتم:حواب است. عایشه تا نام حواب را از من شنید فریادش بلند شد وفورا به بازوى جمل زد وآن را خوابانید وگفت: به خدا سوگند، من همان زنى هستم که از سرزمین حواب مى‏گذرد وسگان آنجا بر شتر وى پارس مى‏کنند.این جمله را سه بار تکرار کرد وفریاد زد که او را باز گردانند. توقف ام المؤمنین سبب شد که کاروان نیز توقف کند وشتران را بخوابانند. اصرار بر حرکت مؤثر نیفتاد وتا روز بعد عایشه در آنجا توقف کرد. اما سرانجام خواهرزاده او، عبد الله بن زبیر، آمد وگفت:هرچه زودتر حرکت کن که على در تعقیب ماست وممکن است همگى در چنگ او گرفتار شویم. (10)

طبرى، از روى تعصب وپنهان کارى، جریان را به نحوى که نقل کردیم آورده است، ولى ابن قتیبه که متقدم بر وى است(متوفا به سال 276)مى نویسد:

هنگامى که ام المؤمنین از نام سرزمین حواب آگاه شد به فرزند طلحه گفت:من باید برگردم، زیرا رسول خدا روزى در میان همسران خود، که من نیز در جمع آنها بودم، سخن مى‏گفت واز جمله فرمود:«مى بینم که یکى از شما از سرزمین حواب مى‏گذرد وسگان آنجا بر او پارس مى‏کنند».سپس رو به من کرد وگفت:«حمیرا، مبادا تو آن زن باشى‏». در این هنگام فرزند طلحه درخواست ادامه مسیر را کرد ولى مؤثر نیفتاد.خواهر زاده او، عبد الله بن زبیر، منافقانه سوگند یاد کرد که:نام این سرزمین حواب نیست وما حواب را در اول شب پشت‏سر نهادیم. بر این سخن نیز اکتفا نکردند وگروهى از اعراب بادیه نشین را آوردند وهمگى به دروغ گواهى دادند که نام این سرزمین حواب نیست.این نوع شهادت دروغ، در نوع خود، در تاریخ اسلام بى سابقه است. پس کاروانیان به مسیر خود ادامه دادند ودر نزدیکى بصره براى تسخیر این شهر، که عثمان بن حنیف از طرف على علیه السلام استاندار آنجا بود، فرود آمدند. (11)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHBB.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ